جدول جو
جدول جو

معنی نعل زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نعل زدن(عَ پَیْ / پِیْ وَ تَ)
نعل بستن. نعل کوبیدن. نعل کوفتن. نعل کردن. نعل را بر سم ستور استوار کردن:
چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر وی
چون زنی نعلش شکالش بس بود بند قبای.
منوچهری.
، نعلچه و میخ بر کف کفش کوبیدن
لغت نامه دهخدا
نعل زدن
کوبیدن نعل به سم ستور
تصویری از نعل زدن
تصویر نعل زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعله زدن
تصویر شعله زدن
زبانه زدن، افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، گر کشیدن، تلهّب، اضطرام، اشتعال، توقّد، ضرام، التهاب، گر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغل زدن
تصویر بغل زدن
بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل زدن
تصویر مثل زدن
ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن، مثال زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعل بند
تصویر نعل بند
آنکه ستور را نعل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعره زدن
تصویر نعره زدن
فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لول زدن
تصویر لول زدن
در جای خود جنبیدن و پیچ خوردن، لولیدن
فرهنگ فارسی عمید
به معنی نعل بسته باشد و کنایه از اسبی است که جمع اسباب و ضروریات اورا ساخته و مستعد کرده باشند از جهت سفر. (برهان قاطع) (از آنندراج). نعل کرده. نعل بسته. اسب آماده برای مسافرت. (از ناظم الاطباء). اسب مجهز و کامل یراق
لغت نامه دهخدا
داستان زدن یکی داستان زد سوار دلیر که رو به چه سنجد به چنگال شیر (فردوسی) مطلبی را بعنوان مثل نقل کردن مثل آوردن: حاسه لمس ملموس را بمیانجی هوا در یابد لکن هوا پوشیده بود... و درین مثلی زد، چیزی را بصفتی شناختن عموما: در او کاخی بوده است آبادان چنانکه مثل زدندی بنکویی
فرهنگ لغت هوشیار
بر هوا جستن و دایره ای طی کردن و سپس با پا بزمین آمدن یا سررا بزمین گذاشتن و پاها را از پشت بالا بردن و نیم دایره طی کردن و از سوی دیگر بزمین گذاشتن پشتک زدن: باشد از چابکی و دمسازی صد معلق زدی بهر بازی (کنیزک شاه)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زدن نشتر زدن میل چشم. بامیل جراحی آب فاسدی که درچشم پیدا شده بیرون آوردن، بوسیله میل چشم کسی را کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
لال شدن سرخ شدن برنگ لعل در آمدن سرخ شدن: ای حمیرا، اندر آتش نه تو لعل تاز نعل تو شود این کوه نعل. (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کردن فغان کردن: دیگ زند ناله که خون خورده ایم ریگ بریزید که خون کرده ایم. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کردن نالیدن: فریاد ازان دلی که بفریاد هر شبی نالش بدرد از ان سرزلف دو تازند. (امیرخسرو)، شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نام کسی رابرزبان آوردن، یانام کسی رازدن، خط کشیدن نام او (ازدفتروغیره)، اورافراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن ناف نوزاد: بوصفش خردبست نقش ضمیرم بمدحش زد اندیشه ناف زبانم. (طالب آملی بها) یاناف کسی را بر چیزی یا صفتی بریدن (زدن)، بودن چیز یا صفت در ضمیر و فطرت او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نای زدن
تصویر نای زدن
نواختن نای دمیدن درنی زمر
فرهنگ لغت هوشیار
نجک زدن وا داشتن، سیخ زدن به ستور فشاردادن نجق بعضوی ازستور برای تند رفتن وی، کسی رابکاری واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لول زدن
تصویر لول زدن
لول خوردن لولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن زدن
تصویر طعن زدن
نکوهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی کردن هزل گفتن: باده می خوردیم و گنگل میزدیم ز اول شب تا بوقت صبحدم. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد زدن آواز برآوردن، همچو پروانه بگرد تو پرو بال زنم هر سحرگه بسر کوت رسم گال زنم. (ملک قمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
فال گرفتن طالع دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسل زدن
تصویر غسل زدن
غسل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم زدن
تصویر علم زدن
نصب کردم علم برافراشتن بیرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل زدن
تصویر طبل زدن
تبیره زدن طبل نواختن طبل فرو کوفتن، دعوی کردن بالیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعله زدن
تصویر شعله زدن
زبانه زدن زبانه زدن مشتعل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدل زدن
تصویر جدل زدن
ادعا داشتن دعوی برتری داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل زدن
تصویر دهل زدن
نواختن و بصدا در آوردن دهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل زدن
تصویر بغل زدن
در بغل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ستوری که به سم اونعل کوبیده باشند، اسبی که همه اسباب وضروریات اوجهت سفرآماده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل کردن
تصویر نعل کردن
نعل زدن
فرهنگ لغت هوشیار